نمک پرورده. نمک پرورد، نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به نمک پرورده شود، نمک آلوده. (آنندراج). نمک آلود. به نمک آغشته: دل است اینکه زخمش نمک پرور است دل است اینکه زهرش پر از شکّر است. ظهوری (از آنندراج)
نمک پرورده. نمک پرورد، نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به نمک پرورده شود، نمک آلوده. (آنندراج). نمک آلود. به نمک آغشته: دل است اینکه زخمش نمک پرور است دل است اینکه زهرش پر از شکّر است. ظهوری (از آنندراج)
هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح. شادی بخش. دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش. پرورندۀ روح: هزاران درود و دو چندان تحیت ز ایزد بر آن صورت روح پرور. ناصرخسرو. تیغش نه تیغ صاعقۀ دشمن افکن است دستش نه دست معجزۀ روح پرور است. امیرمعزی (از آنندراج). بطاعت هست خورشیدی که نورش روح پرور شد بهمت هست دریایی که موجش گوهرافشان شد. امیرمعزی (از آنندراج). شهری بشکل ارقم با صدهزار مهره در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور. خاقانی. کآنجا به از آن عروس دلبر هستند بتان روح پرور. نظامی. یک جهان پرنگار نورانی روح پرور چو راح ریحانی. نظامی. این بوی روح پروراز آن کوی دلبر است وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است. سعدی. از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است پیغام آشنا نفس روح پرور است. سعدی. دریغا چنان روح پرور زمان که بگذشت بر ما چو برق یمان. سعدی (بوستان). و غنچۀ روی محنت عضدی از نسیم روح پرور و طرب افزای پیاله بشکفت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 18). میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش تر کن دماغ جان ز می روحپرورش. صائب (از آنندراج)
هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح. شادی بخش. دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش. پرورندۀ روح: هزاران درود و دو چندان تحیت ز ایزد بر آن صورت روح پرور. ناصرخسرو. تیغش نه تیغ صاعقۀ دشمن افکن است دستش نه دست معجزۀ روح پرور است. امیرمعزی (از آنندراج). بطاعت هست خورشیدی که نورش روح پرور شد بهمت هست دریایی که موجش گوهرافشان شد. امیرمعزی (از آنندراج). شهری بشکل ارقم با صدهزار مهره در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور. خاقانی. کآنجا به از آن عروس دلبر هستند بتان روح پرور. نظامی. یک جهان پرنگار نورانی روح پرور چو راح ریحانی. نظامی. این بوی روح پروراز آن کوی دلبر است وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است. سعدی. از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است پیغام آشنا نفس روح پرور است. سعدی. دریغا چنان روح پرور زمان که بگذشت بر ما چو برق یمان. سعدی (بوستان). و غنچۀ روی محنت عضدی از نسیم روح پرور و طرب افزای پیاله بشکفت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 18). میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش تر کن دماغ جان ز می روحپرورش. صائب (از آنندراج)
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد: بخاییدش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان). زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی. - امثال: دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا). - روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم. حافظ. سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش. حافظ. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد: بخاییدش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان). زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی. - امثال: دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا). - روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم. حافظ. سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش. حافظ. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟
مردم پروری عمل نوع پرور. توضیح هرگاه محبت نسبت دیگران عمل خیر و احسان را سبب گردد و این احسان بعالی ترین درجه قوت و شدت خود برسد و شمول آن از افراد قبیله و جامعه معین تجاوز کند و بهمه افراد بشر تعلق گیرد آنرا نوع پروری نام میدهند (دکتر سیاسی. روانشناسی از لحاظ تربیت. 384)
مردم پروری عمل نوع پرور. توضیح هرگاه محبت نسبت دیگران عمل خیر و احسان را سبب گردد و این احسان بعالی ترین درجه قوت و شدت خود برسد و شمول آن از افراد قبیله و جامعه معین تجاوز کند و بهمه افراد بشر تعلق گیرد آنرا نوع پروری نام میدهند (دکتر سیاسی. روانشناسی از لحاظ تربیت. 384)