جدول جو
جدول جو

معنی نوع پرور - جستجوی لغت در جدول جو

نوع پرور
کسی که به همنوع خود محبت و احسان کند
تصویری از نوع پرور
تصویر نوع پرور
فرهنگ فارسی عمید
نوع پرور(رِ لَ رَ / رِ)
نوع دوست. که از همنوعان خود تعهدو پرستاری کند. که به افراد نوع خود مهربانی کند
لغت نامه دهخدا
نوع پرور
کسی که همنوع را پرورش دهد و تعهد و غمخواری آنان کند
تصویری از نوع پرور
تصویر نوع پرور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روح پرور
تصویر روح پرور
پرورش دهندۀ روح، آنچه روح را پرورش می دهد، روح افزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوع پرست
تصویر نوع پرست
آنکه همنوع خود را دوست دارد، نوع دوست
فرهنگ فارسی عمید
(رِ لَ پَ رَ)
پرستندۀ نوع. کسی که همنوع خود را دوست دارد. (فرهنگ فارسی معین). مردم دوست. که به دیگران شفقت و مهربانی کند
لغت نامه دهخدا
که تسلیم هوای نفس خویشتن است: از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
نمک پرورده. نمک پرورد، نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به نمک پرورده شود، نمک آلوده. (آنندراج). نمک آلود. به نمک آغشته:
دل است اینکه زخمش نمک پرور است
دل است اینکه زهرش پر از شکّر است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ دَ / دِ)
هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح. شادی بخش. دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش. پرورندۀ روح:
هزاران درود و دو چندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.
ناصرخسرو.
تیغش نه تیغ صاعقۀ دشمن افکن است
دستش نه دست معجزۀ روح پرور است.
امیرمعزی (از آنندراج).
بطاعت هست خورشیدی که نورش روح پرور شد
بهمت هست دریایی که موجش گوهرافشان شد.
امیرمعزی (از آنندراج).
شهری بشکل ارقم با صدهزار مهره
در دیده چون گوزنان تریاق روح پرور.
خاقانی.
کآنجا به از آن عروس دلبر
هستند بتان روح پرور.
نظامی.
یک جهان پرنگار نورانی
روح پرور چو راح ریحانی.
نظامی.
این بوی روح پروراز آن کوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است.
سعدی.
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است.
سعدی.
دریغا چنان روح پرور زمان
که بگذشت بر ما چو برق یمان.
سعدی (بوستان).
و غنچۀ روی محنت عضدی از نسیم روح پرور و طرب افزای پیاله بشکفت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 18).
میخانه ای است باغ که گلهاست ساغرش
تر کن دماغ جان ز می روحپرورش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ)
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد:
بخاییدش از کینه دندان به زهر
که دون پرور است این فرومایه دهر.
سعدی (بوستان).
زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست
ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
قاآنی.
- امثال:
دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا).
- روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور:
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم.
حافظ.
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش.
حافظ.
ز دست ف تنه این اختران بی معنی
ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو پَرْ وَ نَ / نِ)
از روی نوع پروری. نوع پرستانه. با دلسوزی و شفقت در حق همنوعان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو پَرْ وَ)
محبت و شفقت و احسان در حق همنوعان. عمل نوع پرور
لغت نامه دهخدا
نام بردارنامدار: چو رامین را بدید آن نام پرور نبودش دیده را دیدار باور. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با نان و نمک و هزینه دیگری تربیت یافته: علی قلی خان شاملو... نمک پرورده آن خاندان (محمد میرزا) بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوع پرست
تصویر نوع پرست
کسی که همنوع خود را دوست دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح پرور
تصویر روح پرور
جان پرور
فرهنگ لغت هوشیار
مردم پروری عمل نوع پرور. توضیح هرگاه محبت نسبت دیگران عمل خیر و احسان را سبب گردد و این احسان بعالی ترین درجه قوت و شدت خود برسد و شمول آن از افراد قبیله و جامعه معین تجاوز کند و بهمه افراد بشر تعلق گیرد آنرا نوع پروری نام میدهند (دکتر سیاسی. روانشناسی از لحاظ تربیت. 384)
فرهنگ لغت هوشیار
پرورنده ناز، ناز پرورده در نعمت و رفاه پرورش یافته: بخاک پای تو ای سرو ناز پرور من، که روز واقعه پا وامگیر از سر من. (منسوب به حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
احسان، نوع پرستی، نوع دوستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد